سلطه جویى انسان مدرن در جهان طبیعت بنابراین، با کفر نسبت به آن، زندگى با خطر جدى روبرو مى شود. ما در اینجا قصد تشریح بحران زندگى بر کره زمین را نداریم. فقط مى خواهیم فضاى فرهنگى و عالمى که بشر غربى در آن زندگى مى کند و اتمسفر فرهنگى غرب را بشناسیم. «اثر» در هر زمینه اى بویژه در آثار ادبى و هنرى ازقبیل آثار سینمایى و تلویزیونى، صددرصد وابسته به نظام فرهنگى صادرکننده اثر است و نگاه انسان نوگرا به طبیعت ساختار کیهان و جهان، اساسى ترین مؤلفه فرهنگ و تمدن غربى است. براى شناخت بهتر موضوع، از منظر دین به طبیعت نگاه مى کنیم تا دریابیم بشر غربى، چقدر از حقیقت فاصله گرفته است. در اندیشه دینى، طبیعت چیزى تهى از معنا نیست، بلکه کتابى سرشار از رموز الهى است. این کتاب اگرچه بستر زندگى این دنیایى بشر را در برمى گیرد، ولى سرشار از نشانه هایى است که براى سالک الى اللَّه ضرورى مى نماید. انسان دینى، اگرچه براى شناخت طبیعت وارد عالم کثرت ها و حجاب هاى مادى مى شود، ولى به یارى همان بعد متافیزیکى و نظم الهى طبیعت و نیز اندیشه پربار دینى، بار دیگر از عالم کثرت ها به وحدت بازمى گردد و چنین است که طبیعت نشانه اى از خدا مى شود و تمدن غرب با حذف همین قسمت دوم بود که زمینه را براى حضور خویش فراهم کرد. نگاه دینى، طبیعت را به زبان سمبولیک و نمادین ترسیم مى کند. دکتر سید حسین نصر در کتاب نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، به مبادى علم کیها ن شناسى و علوم اسلامى درباره طبیعت مى پردازد و مشرب هاى فکرى اسلامى بویژه مکتب هاى شیعى را بررسى مى کند. براى مثال، از رسائل اخوان صفا به عنوان یکى از منابع اساسى علوم طبیعى اسلامى، تحلیلى ارائه مى دهد. وى مى نویسد: حکما و عرفا بدون این که تنزه و تجرد ذات بارى تعالى را ماوراى هرگونه تعیین و تصورى انکار کرده باشند، بیشتر به جنبه پیوستگى و اتصال عالم خلقت به مبدأ وجود توجه کرده، با لسان تشبیه و تمثیل [آن چنان که در آیات قرآن کریم هم آمده است] کوشیده اند تا عالم را به عنوان سایه و مثال عالم ملکوت جلوه گر سازند و رابطه وجودى بین موجودات و وجود محض و کثرت و وحدت را بنمایانند. اگرچه در تمدن دینى تحقیق در علوم طبیعى ممکن است با نظر به رفع نیازهاى انسانى، چنانکه در صنایع قدیم مشهود است، انجام گیرد یا ممکن است براى به وجود آوردن یک نظام استدلالى درباره تمام مراتب هستى یا براى به دست آوردن اطلاعات جزئى درباره قسمتى از طبیعت باشد، نکته مهم در تقابل اندیشه الهى با اندیشه ماتریالیستى آن است که اندیشه دینى، طبیعت را سرشار از رموز و اسرار الهى مى داند و آن را تجلیگاه حقایق الهى معنى مى کند، آنچنان که بنا به اصطلاح حکما و عرفا، قرآن کریم هم تدوینى است و هم تکوینى. قرآن تکوینى همان طبیعت است که مرتبه اى است از سلسله مراتب کلى وجود و سیر آن، منزلى است از منازل طریق معرفت که سالک آن را مى پیماید تا به وصال حق برسد و از زندان طبیعت رهایى یابد. در اندیشه دینى، عنایت پروردگار بزرگ، همه طبیعت را فراگرفته است و این حضور، به «نفس کلى» تعبیر شده است. آنچنانکه گفته اند: «طبیعت یکى از قواى نفس کلى است که سراسر عالم تحت القمر را فراگرفته است. در زبان شرعى نام آن ملائکه موکل است و به اصطلاح فلسفى، نیروى طبیعى است که با مشیت بارى تعالى در اجسام فاعل است . تمدن غربى، در خوشبینانه ترین حالت، جهان را مخلوقى مى داند که خدا خلق کرده و رها ساخته است و طبیعت را بى روح و بى معنا مى پندارد و آماده است تا بشر در آن تصرف کند و جواز این چپاول بى سابقه جز با انکار نفس کلى و روح حاکم بر طبیعت و فاعلیت حضرت حق (جل و على) صادر شدنى نیست. طبیعت در گذشته، فقط کمیّت نبود، بلکه کیفیت هم بود و اتفاقاً جنبه کیفى آن اصالت داشت. بنابراین، زبان و علمى که این کتاب طبیعت را مورد مطالعه قرار مى داد، باید زبانى کیفى - کمّى باشد. مثلاً اعداد در گذشته غیر از جنبه کمّى جنبه کیفى نیز داشته اند، جنبه کمّى سبب کثرت مى شد و حجابى ایجاد مى کرد و جنبه کیفى آن، کثرتها را به عالم وحدانیت پیوند مى زده است. دکتر نصر مى نویسد: «علم عدد، در نظر اخوان، طریق وصال علم توحید و حکمت و ماوراءالطبیعه است».( نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، ) اندیشه دینى به وحدت عالم اعتقاد دارد و به قول اخوان: «چنانکه یک شهر یا یک حیوان یا یک انسان واحد است، عالم نیز واحد است» (همان، ص ??)و سلسله مراتبى دارد که طبقات اسفل آن مانند عنصر بدن به طبقات اعلى پیوسته است و همه به کلمه الهى باقى اند و هستى خود را هرلحظه از آن کسب مى کنند. آنچنانکه خداوند در سوره مبارکه الرحمن مى فرماید: «کلّ یَوْمٍ هُوَ فى شَأن»(الرحمن:??) هستى همواره نیازمند عنایت الهى است و بدون آن معدوم مى گردد. بنابراین، همه افعال طبیعت را مى توان از این نظرگاه به خداوند بزرگ نسبت داد. بشر مدرن براى تصرف در طبیعت، به طبیعت سکولار (راز زدایى شده) نیاز داشت. بنابراین، به انکار صورت معنوى والهى آن پرداخت. در واقع، انسان جدید براى این که بر مسند خدا بنشیند و نظم موهوم و دلخواه خویش را که براساس شهوت ها و تکبر و تفرعن طراحى شده است، اجرا کند و بهشت خیالى خویش را بسازد، باید خدا و فاعلیت او را در طبیعت انکار کند. علمى متناسب با همین جهت گیرى به وجود آمد تا در مرحله نخست، از طبیعت قداست زدایى کند و در مرحله دوم، انسان را به جاى خدا بنشاند و مذهب جدیدى به نام ساینتیسم (علمگرایى) برپا کند.
«امروزه همه از خطر جنگ، انفجار جمعیت یا آلودگى هوا و آب سخن مى گویند، ولى معمولاً همان افرادى که این مشکلات را آشکارا تشخیص مى دهند، از ضرورت و توسعه بیشتر یا جنگ علیه بدبختى بشرى که از شرایط تحمیل شده به وسیله نفس وجود زمینى بشر ناشى شده سخن مى گویند. به سخن دیگر، آنان مایلند تا مسائل و مشکلات ناشى از برهم زدن توازن میان انسان و طبیعت را از راه فتح و سلطه بیشتر بر طبیعت حل کنند.» ( انسان و طبیعت ، سید حسین نصر ، مقدمه ) بدین ترتیب، خواه ناخواه در به هم زدن هرچه بیشتر توازن حیاتى طبیعت و درنتیجه، ایجاد بحران و فساد در عالم، نقش اساسى بازى مى کنند. انسان متجدد، غیب و در نتیجه غیب الغیوب و حقیقت حق (خدا) را از زندگى حذف کرده و به عبارت صحیح تر، به آن کافر شده و بدین ترتیب نظم میان ارکان طبیعت را برهم زده است؛ زیرا آن صورت متعالى از معرفت که علوم را باید با آن سنجید و درون آن جاى داد؛ یعنى همان بعد متافیزیکى و ماهیت قدسى طبیعت که شناخت آن و جاى گرفتن در نظم آن ضامن حفظ حیات است، تنها از منبع وحى و نظریه الهى صادر مى شود.
در غرب، امروز، جنبه کیفى عدد انکار مى شود و فقط جنبه کمّى آن که زبان ریاضى را شکل مى دهد، براى مطالعه طبیعت به کار مى رود. بنابراین، همیشه رو به افزایش است و هیچگاه به حضرت واحد نخواهد رسید.
همه فسادى که در زمین ایجاد شده، به سبب دستاوردهایى است که از این علوم و از این بشر صادر مى شود. آنچنانکه حضرت حق فرمود: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النَّاسِ.» ما کسبت ایدى الناس، همان دستاوردهاى به دست آمده بشر است. بشر غربى طبیعت را صرفاً مخزنى از انرژى و منبعى از خواهش هاى مادى مى داند و گذشتگان را به دلیل استفاده نکردن حریصانه از طبیعت، ریشخند مى کند. وى بشرى را که در استفاده از طبیعت حد و مرز نمى شناسد، متکامل مى داند. بنابراین، گذشتگان را در مرحله کودکى اندیشه تصور مى کند و اندیشه دینى را که علت اصلى استقبال نکردن بشر از تصرف بى جا در امر طبیعت بوده است، به بیهوده گویى و ساختن تئورى الهى براى آنچه آنها جهالت مى خوانند، متهم مى کند. او همه دستاوردهاى معرفتى بشر پیشین را به دلیل این که زمین هایى براى استخراج ذخیره هاى طبیعت فراهم نکرده اند، نادیده مى گیرد. اگر بپرسیم چرا با وجود این همه پشتوانه علمى و شاخه ها و مکتب هاى مختلف و وسیع علمى، انقلاب علمى و علوم جدید آنگونه که در غرب دیده مى شود، در مکان هاى دیگرى مانند چین و جهان اسلام سربرنیاورد، پاسخ همین است: دقیقاً حضور عقاید فراطبیعى و یک ساختار مذهبى بود که از دنیوى ساختن طبیعت جلوگیری کند.